ب ای ها

وبلاگ رسمی بروبچ ب سمپاد رشت

ب ای ها

وبلاگ رسمی بروبچ ب سمپاد رشت

حقه های دیوید کاپرفیلد

سلام بچه ها 

من قبلا فکر می می کردم دیودید کاپرفیلد چه انسان خارق العاده ای هست اما با دیدن این کلیپ فهمیدم فقط با استفاده از سرعت و دقت کارهاشو انجام میده که به نظر کار هایش سخت و نشدنی میاد.

برای دانلود این کلیپ اینجا کلیک کنید 





مطالب جالب و خنده دار

زیباترین وصیت نامه

 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند
روی طابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید
کسانی که زیر طابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می‌طلبم.
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم
چون تمام آرزوهایم را به گور می‌برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای جسدم باش

 
انشاء در مورد تابستان سال گذشته

تابستان سال گذشته بسیار خوب و پر برکت بود!
تابستان سال گذشته :
پسر خاله ام زیر چرخ تریلی رفت وله گشت وما در مراسم ختمش شرکت کردیم.
خیلی میوه وخرما وحلوا خوردیم وخیلی خوش گذشت,ما خیلی خاک بازی کردیم , من هر چه گشتم پسر خاله ام را پیدا نکردم , پدرم خیلی مارا با بیل زد.بدون دلیل !
من در پارسال خیلی درس خواندم ولی نتوانستم قبول شوم ومن را از مدرسه اخراج کردند.
پدرم من را به مکانیکی فرستاد تا کار کنم , اوستای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی که خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بست وبا ماشین مشتریها از روی من رد می شد.
من خیلی در کارهای خانه به مادرم کمک می کردم, مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می داشت ومن را خیلی ماچ می کرد پدرم حسود بود ومن را با شیلنگ کتک می زد!!!!
تابستان گذشته خواهرم وشوهر خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند در ضمن خواهرم حامله است , پدرم می گوید یا پسر است یا دوقلو ! ولی من چیزی نمی گویم چون نمی دانم بچه ای به این اندازه از شکم خواهرم در نخواهد آمد.
در سال گذشته ما به مسافرت با قطار رفتیم.من در کوپه پدرم را عصبانی کردم وپدرم من را به تخت بست ومن تا صبح به همان وضع خوابیدم.
پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می کشید ومادرم خیلی ناراحت است وهی به من می گوید :
کپی اوغلی , ولی من نمیدانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهد پدرم خیلی عصبانی می شودشاید من را خیلی دوست داردکه دلش نمی خواهد مادرم به من فحش دهد.
در سال گذشته ما به عید دیدنی رفتیم ومن حدودا خیلی عیدی گرفتم ولی پدرم همه آنها را گرفت ویک آنتن ماهواره خریدکه بسیار بد آموزی دارد و من نگاه نمی کنم و پدرم از صبح تا شب نمیدونم چی نگاه میکرد که هی بشکن می زند.
پدرم در سال گذشته رژیم گرفته  چیپس وماست موسیر می خوره
من خیلی سال گذشته را دوست دارم ....
این بود انشای من

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

بچه ها این انشا همش الکی بوده و فقط واسه خنده بوده امیدوارم 

خوشتون اومده باشه. 


 

کلمات چیز های زیادی را عوض میکنند پس...

کلماتت  را خوب انتخاب کن

روزی خانم ی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد ،  او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده  و بدنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را بدست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند . 

او در تلاش خود برای جبران آن ، نزد پیرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ،‌ از وی مشورت خواست . پیرزن با دقت و حوصله  فراوان به گفته های آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه ، چنین گفت : " تو برای جبران سخنانت لازمست که دو کار انجام دهی و اولین آن فوق العاده سختتر از دومیست . "

خانم جوان با شوق فراوان از او خواست که  راه حلها را برایش شرح دهد .

پیرزن خردمند ادامه داد : " امشب بهترین بالش پری را که داری ، ‌برداشته و سوراخ کوچکی در آن ایجاد میکنی ،‌ سپس از خانه بیرون آمده  و شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانه ات میکنی و در آستانه درب منازل هر یک از همسایگان و دوستان و بستگانت که رسیدی ،‌ یک عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامی آنجا قرار میدهی . بایستی دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح  تمام کرده  و  نزد من برگردی تا دومین مرحله  را توضیح  دهم  "

خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام کارهای روزمره خانه ،  شب هنگام شروع به انجام کار طاقت فرسائی  کرد که  آن پیرزن پیشنهاد نموده بود . او با  رنج  و زحمت فراوان و در دل تاریکی شهر و در هوای سرد و سوزناکی که  انگشتانش از فرط آن ،  یخ زده بودند ،  توانست کارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پیرزن خردمند بازگشت

خانم جوان با اینکه بشدت احساس  خستگی  میکرد ،  اما آسوده خاطر  شده  بود  که  تلاشش به نتیجه رسیده و با خشنودی گفت :‌ " بالش کاملا خالی شده است "

پیرزن پاسخ داد : " حال برای انجام مرحله دوم ، بازگرد  و بالش خود را مجددا از آن پرها ،‌ پر کن ، تا همه چیز به حالت اولش برگردد ! "

خانم جوان با سرآسیمگی گفت : " اما میدونی این امر کاملا غیر ممکنه ! اینک باد بیشتر آن پرها را از محلی که قرارشان داده ام ،‌ پراکنده است ، ‌قطعا هرچقدر هم تلاش کنم ، ‌دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد ! "‌  

پیرزن با کلامی تامل برانگیز گفت : " کاملا درسته ! هرگز فراموش نکن کلماتی که بکار میبری همچون پرهائیست که در مسیر باد قرار میگیرند .  آگاه باش که فارغ از میزان صممیت و صداقت گفتارت ، دیگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت  ، بنابراین در حضور کسانی که به آنها عشق میورزی ،‌ کلماتت  را خوب انتخاب کن". 

قهوه ی نسبتا تلخ

سلام دوستان با کار و بیکار و پرکار 

من بعد از روز ها دوری از میادین وب و وبلاگ به عرصه ی مطلب نویسی برگشتم مطالب زیادی بود که دوست داشتم درباره اش مطلب بنویسم و چرت و پرت بگم ولی دوست داشتم وبلاگمون که این الفی ها هی میگن دیر آپدیت میشه رو یکم آپدیت کنم....... .. ..  بله همین الان به من از فرهنگستان زبان و ادب فارسی تذکر دادند که بجای آپدیت از به روز رسانی استفاده کنم (خودم مزاح فرمودم )خب داشتم میگفتم که میخواستم یه خورده از مطالب به روز تر و ملموس تر استفاده کنم فکر کنم سریال قهوه تلخ یکی از مطالب به روز مدرسه است که حتی در مزه پرونی های توی کلاس گرفته تا افکار بیکار عمومی رو تحت تاثیر خودش قرار داده است حتی کار به جایی رسیده که تا یه مزه ای می پرونی یکی از بچه ها (که بیشتر اوقات مانی هست ) میگه فلانی مزاح فرمودند و بعد بچه ها هر هر میخندن و وقتی صبح هر یکشنبه بعد از اومدن فصل جدید قهوه ی تلخ وارد کلاس می شی میبینی همه دارن برای هم دیگه سریال رو تعریف میکنن و با هم هر هر میخندند ولی اگر از نگاه کلی بگم من شخصا خیلی کار های مهران مدیری را دوست دارم. 

اطلاعات عمومی درباره قهوه ی تلخ 

قهوه ی تلخ از مجموعه کارهای مهران مدیری کارگردان و بازیگر توانمند تلویزیون ایران هست که حتی در روز های اول هم استقبال بی سابقه ای از این سریال شده این فیلم به تهیه‌ کنندگی مجید و حمید آقاگلیان که به فرهشگاه های معتبر عرضه شده در نخستین روز ارائه به شدت مورد استقبال مردم قرار گرفته است. فروش بیش از 500،000 نسخه از این مجموعه طنز در روز نخست توزیع در سراسر کشور، نوید استقبال خوب مردم می‌باشد. به نظر می‌رسه با این آمار فروش طی پخش اول ، این سریال در پخش قسمتهای بعدی نیز به همین شکل رکوردشکن باشد.  

لیست بازیگران(به همراه لقب بازیگران در فیلم): 

مهران مدیری (بلوتوس)، سیامک انصاری(نیما/ استاد تاریخ/ مستشارالملک)، محمدرضا هدایتی (پادشاه/ جهانگیر شاه دولو)، سحر جعفری جوزانی (رویا/ دختر صدراعظم/ ناز خاتون)، سحر ذکریا (لعبت الملوک/ دختر پادشاه)، رضا فیض‌نوروزی (اعتمادالملک دیلمی/ صدراعظم)، برزو ارجمند (برزو خان/ سپهسالار اداره پیشمرگان)، بیژن بنفشه‌خواه (بیخودی الملک/ پسر صدراعظم)، آرام جعفری (کاترین/ سوگلی)، الیکا عبدالرزاقی (فخرالتاج/ زن پادشاه)، تادر سلیمانی (رستم/ سرآشپز/ اداره امیال مبارکه)، فلامک جنیدی (کبوتر/ زن سرآشپز)  

 دلیل پخش نشدن سریال قهوه ی تلخ:

به گزارش سایت جهان ،در حالیکه از چند ماه مانده به آغاز سال 89 ،دلایل متعددی برای پخش نشدن سریال "قهوه تلخ"به کارگردانی مهران مدیری ،در رسانه ها مطرح می شد و حتی بدنبال آن در چند روز باقیمانده به عید نوروز از توقف تولید این پروژه خبرهایی می رسید، اما یک منبع آگاه از دلایل اصلی عدم پخش این سریال پرده برداشت.

این منبع آگاه  گفت: در آخرین جلسه ای که برای توافق میان مدیران شبکه سوم سیما و تهیه کنندگان این سریال برگزار شد، ظاهرا از طرف مدیر شبکه سوم سیما رقم 5/3 میلیارد تومان برای خرید این سریال پیشنهاد می شود ،اما آقایان گلیان که تهیه کنندگی این سریال را برعهده داشته اند ،علیرغم رقم مذکور ،درآمد حاصل از آگهی های بازرگانی قبل و بخش میانی سریال را هم مطالبه کرده بودند که مورد تایید مدیران شبکه سوم سیما قرار نمی گیرد و بلافاصله پس از این جلسه، تیزر سریال "زن بابا "به کارگردانی سعید آقاخانی از شبکه سوم سیما پخش می شود تا رسما پخش سریال مدیری در ایام نوروز منتفی شود.

لیست فیلم های مهران مدیری:

سریال شب‌های برره، بازیگر/کارگردان، ۱۳۸۴ (دیگر بازیگران: سعید پیردوست، سیامک انصاری، محمد شیری، ساعد هدایتی و ...)
سریال باغ مظفر، بازیگر/کارگردان،
۱۳۸۵ (
دیگر بازیگران: محمدرضا هدایتی،سیامک انصاری،نصرالله رادش،سحر جعفری جوزانی،شقایق دهقان،رضا شفیعی جم و ...)
سریال مرد هزار چهره، بازیگر/کارگردان، نوروز
۱۳۸۷( دیگر بازیگران: علیرضا خمسه، پژمان بازغی، سیامک انصاری، رضا فیض نوروزی، اکرم محمدی، فلامک جنیدی و ....)

و امسال باسریال قهوه تلخ طنزی دوباره را این بار برای نمایش خانگی عرضه می نماید.

خب میتونم به شما این مژده رو بدم که قسمت خشک و کسل کننده اطلاعات عمومی تموم شد(میخواستم این را هم بگم که بخشی از این ها را از سایت قهوه تلخ در آوردم این ها را گفتم که همه ی بچه ها از فردا نظر ندند که هه هه ه ما فهمیدیم این را از سایت قهوه ی تلخ بیرون آوردی) بزودی هم میخواهیم این فیلم را واسه ی دانلود بگذاریم.

در این قسمت هم مقداری عکس از این سریال گذاشتم برین حالشو ببرین برای دیدن تصاویر بیشتر به ادامه ی مطلب مراجعه فرماییید): 

 


ادامه مطلب ...

خون

خون چیست؟

همانطور که میدانید خون مایع حیاتی است که غذا و اکسی‍ن لازم را به اندام ها و نسوج رسانده و مواد زائد و دفع شدنی را از آنها دور می سازد.جالب است بدانید یک انسان سالم و بالغ در حدود 5 تا 6 لیتر خون دارد (یعنی معادل 7 تا 8 درصد وزن بدن!) 

اهمّیّت خون:

خون مایعی است حیاتی که در مواقعی تنها عامل حیات افراد نیازمند به آن است.امروزه با گسترش فن آوری و افزایش دانش و به دنبال آن افزایش قدرت تشخیص بیماریها از یک طرف ، باعث افزایش مصرف خون و از طرف دیگر باعث ایجاد محدودیّت در تأمیت خون سالم گردیده است؛چرا که هر از چند گاه بیماری جدیدی به لیست بیماری های موجود اضافه می گردد. 

تاریخچه ی انتقال خون در جهان: 

عصر انتقال خون در سال 1613 میلادی با کشف سیستم گردش خون توسط ویلیام هاروی انگلیسی آغاز گردید.در ژوئن سال 1667 ژان دینی خون گوسفندی را به پسر بچه ی 15 ساله تزریق کرد و به دنبال آن چندین انتقال خون مشابه دیگر انجام شد تا بالاخره در اثر پیدا شدن عوارض عفونی و واکنش های غیر طبیعی که در آن زمان ناشناخته بود در سال 1678 پارلمان کشور های اروپایی ، بخصوص فرانسه تحت تأثیر این شکست ها انتقال خون را غیر قانونی اعلام کرد و بدین ترتیب وقفه ای 150 ساله در انتقال خون ایجاد شد تا اینکه پزشکی انگلیسی در سال 1818 خون انسان را برای انتقال‌، از فردی به فردی دیگر بکار برد و بالاخره با کشف گروه های خونی در سال 1900 توسط کارل لند اشتاینر انتقال خون دگرگون شد. 

در ادامه ی مطلب می توانید متونی درباره ی منابع آهن ، آموزش های پس از اهدای خون، چه کسانی می توانند خون دهند و ....مطلب بخوانید.

ادامه مطلب ...

دو آهنگ بعد از دو خواهر!!!

سلام بروبچ. امرو میخوام دو تا آهنگ باحال و متنشون رو براتون بذارم بنامهای Thousnd trees  و Not nineteen forever . برای دانلود آهنگها و دیدن متن به ادامه مطلب برید.

 

ادامه مطلب ...

معرفی فیلم دو خواهر

سلام به همه ی دوستان

ان شاء الله دماغا چاقه دیگه !!!!

عرضم به حضورتون می خواستم یه فیلم تعریف کنم . شاید خز شده باشه ولی مطمئناً حداقل چند نفری ندیدنش . این اولین باره که این کار داره تو وبلاگمون انجام میشه .

نگران نباشید تعریف داستان تنها متن نیست بلکه تصاویری از فیلم رو هم براتون میزارم .

این بار می خوام فیلم قدیمیه دو خواهر رو براتون تعریف کنم .

برای (شنیدن که نه) دیدن اون بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید.

دوخواهر

نام بازیگران

محمد رضا گلزار در نقش امیر و افشین ، الناز شاکر دوست در نقش مینا ، نیکی کریمی در نقش مهتاب ، حامد کمیلی در نقش جلال ، بهنوش بختیاری در نقش ستاره و....

 

شرح داستان

امیر با فروش نقاشی ها پول در میاره اما پولی که در میاره به قدری نیست که نیاز هاشو بر طرف کنه . به همین دلیل به خونه ی مردم میره و بهشون میگه که پدر مرحومتون این تابلو رو سفارش داده و پول تابلو رو ازشون می گیره. به طور اتفاقی وارد خونه ای می شه که پدر جلال فوت کرده . مینا هم اونجا میبینه و عاشقش میشه اما جلال که دو بار با مینا ازدواج کرده و جدا شده و مردی غیرتی است نمی خواد اون دوتا ازدواج کنن . خلاصه امیر در اتاقشه که میفهمه جلال با عصبانیت داره میاد بالا. موهای امیر که بلند است و از پشت بسته شده . موهای خودشو باز میکنه و خودشو به جلال به عنوان برادر دو قلوی کوچک تر امیر معرفی میکنه. از قضا امیر ، خواهر مینا یعنی مهتاب رو میبینه و صد دل عاشقش میشه و از ترفند برادران دو قلو استفاده می کنه . امیر برادر خیالیش ، افشین رو آدمی هنرمند و رمانتیک معرفی می کنه تا از طریق افشین به مهتاب برسه .در این بین اتفاقات جالب و مختلفی می افته . اما امیر هر کاری میکنه نمی تونه مینا رو منصرف از عروسی کنه تا اینکه وقتی مینا به تلفن اتاقی که امیر توش بوده زنگ میزنه و مستخدم خونشون میره دنبال امیر ، گفتگوی امیر و جلال رو میشنوه و میفهمه که جلال عاشق واقعیش هست و با اون ازدواج میکنه ولی امیر همه چیز رو به مهتاب میگه و مهتاب می گه که امیر بره . امیر بعد از اون تلاش میکنه و یک عالمه نقاشی میکشه و پس از یه مدت نمایشگاه میزنه و در اونجا مهتاب رو میبینه و بهش می گه تو هر کاری بگی انجام می دم. می خوای امیر باشم ، میخوای افشین باشم.بعد مهتاب بهش میگه که فقط خودت باش و بعدشو دیگه خودتون می دونین:

 داریراریرام داری داری دام را دیدام (آهنگ عروسی!!!)   

تو ادامه ی مطلب چن تا عکس از فیلم رو براتون گذاشتم

نظر بدین

ادامه مطلب ...

اطلاعات عمومی

اطلاعاتی درباره ی اینشتین 

 او با سری بزرگ وبدنی چاق به دنیا آمد به طوری که مادرش فکر می کرد فرزندش ناقص است ولی بعد از چند ماه به حالت طبیعی بازگشت. یکی دیگر از جنبه های کودکی اینشتین این بود که او خیلی دیرتر از بقیه ی بچه ها زبان باز کرد. طبق ادعای او ، تا 3 سالگی هم زبان باز نکرده بود وحتی تا 9 سالگی به سختی صحبت می کرد. حافظه ی او به خوبی آنچه تصور می شد نبود. اینشتین می توانست کتاب های مملو از فرمول را حفظ کند درحالیکه برای به یاد آوردن چیزهای معمولی به واقع حافظه ی ضعیفی داشت. او یکی ازبدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد نزدیکانش بود. به طور مثال اینشتین سرعت صوت را از حفظ نمی دانست و وقتی از او در این مورد سؤال می شد می گفت این ها چیزهایی است که همه آن را میدانند پس من وقتم رابرای دانستن آن ها تلف نمی کنم. اینشتین از داستان های تخیلی به شدت بیزار بود زیرا فکر می کرد این داستان ها باعث تغییر درک مردم نسبت به علم می شوند. او می گفت : من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم زیرا که آن به زودی می آید.  

 -------------------------------------------------------------------------------------- 

 ابرانسان ها: مغز انسان 1300 gr است که بیشتر آن را آب تشکیل می دهد. آیا میدانید چه استفاده هایی میتوان از آن کرد؟   

اسم: کیم پیک 

 او دارای حافظه ی تصویری یا photo graphic است. او را به عنوان مگا نابغه هم میشناسند. او هر ناحیه و کد پستی ایالات متحده شامل شهرهای بزرگ و شهرهای بین آنها را میشناسد. او می تواند 2 صفحه را هم زمان در 8 ثانیه و با دقت 98% بخواند.در همین راستا او توانسته 12000 کتاب را بخواند. او از نظر روانی مبتلا به اوتیسم یا کند ذهنی نبود.  

 

اسم: رومن کاک پویا 

 او توانست 17 عدد را در نصف ثانیه به خاطر بسپارد و 46 عدد باینری را در یک ثانیه به خاطر بسپارد. 

 

اسم: چائو لو  

او توانست در سال 2005 , 67890 رقم از عدد پی را به خاطر سپرده و از بر بخواند. او گفت برای یاد گرفتن آن ارقام یک سال و برای باز گو کردن آنها 24 ساعت و 4 دقیقه وقت صرف کرده است.  

 

ارائه دهنده :(کهی)

شعر زیبای محکمه الهی


این یک شعر طنز بسیار زیبا از آقای خلیل جوادی هست خیلی طولانیه اما بسیار زیبا و آموزنده است حتما  تا آخرش بخونین 


 محکمه الهی

یه شب که من حسابی خسته بودم
همین‌جوری چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سر خورد
یه دفعه مثل مرده‌ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبری شده
محکمه الهی برپا شده
خدا نشسته، مردم از مرد وزن
ردیف ردیف مقابلش واستادن
چرتکه گذاشته حساب کتاب میکنه
به بنده‌هاش عتاب خطاب میکنه
میگه :
چرا اینهمه رج میکنید؟
راهتون رو بیخودی کج میکنید؟
آیه فرستادم که آدم بشید
با دلخوشی کنار هم جمع بشید
دلای غم گرفته رو شاد کنید
با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبرکنید
نه اینکه جای عقلو کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشاالله گفتم
نیافریده باریک الله گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم
حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازی نکرده باختید
نشستیدو خدای جعلی ساختید
هر کدوم ازشما خودش خدا شد
از ما و آیه‌های ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی؟
این همه دین و مذهبه دروغی؟
حقیقتا شماها خیی پستید
خر نباشدید گاوو نمی‌پرستید
از توی جمع یکی بلند شد ایستاد
بلند بلند هی صلوات فرستاد

 

 

ادامه در ادامه ی مطلب


ادامه مطلب ...

بررسی کامل نسخه پرطرفدار assassin’s creed: brotherhood

یادمه اولین بازی ویدیویی که چشمم رو به صفحه ی مونیتور دوخت بازی "V-Cop 2"بود!  از اونوقت تا حالا شرکتای بازی سازی بسیاری تاسیس شدن ; از کانون پرورش فکری با بازی جذاب (!)   "پویا و خپل" گرفته تا شرکتهای یوبیسافت و EA و والت دیزنی و ... بابازیهای غیر جذاب(!) خودشون. همهی شرکتا هم در پی این هستن که طوری بازیو بسازن که مو لای درزش نره و کپ واقعیت باشه. حتی تو بعضی بازیا عرق سر و صورت نقش اول به تصویر کشیده میشه. اما من قضاوتو به شما میسپرم:  آخه مگه میشه؟ برادر من نقش اول داستان اصلا باشه قویترین 

و پر قدرت ترین و حرفه ای ترین مبارز یا چه میدونم قهرمان . مگه میشه 6 روز اینور و اونور پرسه بزنه و آدمای مختلفو نجات بده و هیولا ها رو بکشه بعد یه  (گلاب بروتون) 

دستششویی نره!؟!؟  

 

گذشته از شوخی امروز میخوام به بررسی نسخه پر طرفدارAssassin’s Creed: Brotherhood

 بپردازم.   

به ادامه ی مطلب برید.

ادامه مطلب ...

داستان زیبای ویلان

ایندفعه یک داستان زیبا گذاشتم حتما تا آخرش بخونین  

 

هنوز هم بعد از این همه سال، چهره‌ی ویلان را از یاد نمی‌برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می‌کنم، به یاد ویلان می‌افتم ...ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانه‌ی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق می‌گرفت و جیبش پر می‌شد، شروع می‌کرد به حرف زدن ... روز اول ماه و هنگامی‌که که از بانک به اداره برمی‌گشت، به‌راحتی می‌شد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بودویلان از روزی که حقوق می‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می‌کشید، نیمی از ماه سیگار برگ می‌کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش... من یازده سال با ویلان هم‌کار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می‌شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می‌کشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنمکنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی‌اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟ هیچ وقت یادم نمی‌رود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟ بهت زده شدم. همین‌طور که به او زل زده بودم، بدون این‌که حرکتی کنم، ادامه دادمهمین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!! ویلان با شنیدن این جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه دادتا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟ گفتم: نهگفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نهگفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟ گفتم: نهگفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟

 گفتم نه

 گفت: تا حالا همه پولتو برای عشقت هدیه خریدی تا سورپرایزش کنی؟
 گفتم: نه !

 گفت: اصلا عاشق بودی؟

 گفتم: نه
 گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟ 
 گفتم: نه ! 
 گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟ 
 با درماندگی گفتم: آره، ...... نه، ..... نمی دونم !!! 

 ویلان همین‌طور نگاهم می‌کرد. نگاهی تحقیرآمیز و سنگین .... 

حالا که خوب نگاهش می‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده بود و     تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسیر زندگی‌ام   را به کلی عوض کرد. 

 ویلان پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟ 
 جواب دادم: نه ! 
 ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی

 

داستان آموزنده 3

 بازم یک داستان زیبا و قشنک که بازم پیشنهاد یکی از نظردهندگان هست و ازش ممنونم که این پیشنهادات جالب رو میده

  

یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده  بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید.
او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...
در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.
 چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند... 

 سنگ ... پس از رها کردن!
 حرف ... پس از گفتن!
 موقعیت... پس از پایان یافتن!
 و زمان ... پس از گذشتن!
  

 

تاجر و خرید میمون !!!!!!!!!

بازم براتون یک داستان جالب دیگه گذاشتم

 

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد.
روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت
۲۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها
۴۰ دلار خواهد پرداخت
.
با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.
این بار پیشنهاد به
۴۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد
.
این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون
۱۰۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد
.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک
۸۰ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۱۰۰ دلار به او بفروشید

روستایی‌ها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون…!!!

 دو چیز را پایانی نیست
:

 یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان

 البته در مورد اولی مطمئن نیستم!!!
آلبرت انیشتین 

 

شیخ عرب و فرزند دلسوزش !!!!

 

  اینم یک داستان کوتاه زیبا از یک شیخ عرب و فزرندش

 

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر 

 

 

 


حکایت وزیر و شوفر

اینم یک شعر زیبا  

 

یک وزیری داخل ماشین نشست
کیف و گوشی دفتر و دستک بدست
کم کمک با شوفرش دمساز شد
باب صحبت بین آن دو باز شد
آن وزیر از ارز با رانده گفت
شوفر از گاز و کلاچ و دنده گفت
شوفر از فرسایش لاستیک گفت
شیخ از پیمان آتلانتیک گفت
آن وزیر از ارز گفت و از دلار
شوفر از نرخ بلیط لاله زار
گفت می دانی سقوط ارز چیست
یا پزشکان بدون مرز چیست
چیست اصل پادمان و پرتکل
چیست قانون جزا و جزء و کل
گفت ما را با سیاست کار نیست
کار مردان این قر و اطفار نیست
گفت با راننده ی خود آن وزیر
ای عزیز بی خیال سر به زیر
با سیاست هر کسی نا آشناست
حول و حوش نصف عمرش بر فناست
مدتی بگذشت از این ماجرا
آن وزیر از مسندش شد کله پا
مدتی را بی هدف در خانه بود
تا مگر پستی بگیرد زود زود
مثل خود را او فراوان دیده بود
طالع خود را چو آنان دیده بود
چون می آوردندشان از صدر زیر
یا معاون می شدند و یا سفیر
از قضای روزگار و بخت شور
همچنان از کار دولت ماند دور
مدتی در منزلش بی کار بود
فکر و ذکرش پاکت سیگار بود
عصر جمعه حول و حوش انقلاب
چرخ می زد در خیابان بی حساب
از قضا راننده را در راه دید
با وی از احوال خود گفت و شنید
گفت دیگر در بساطم آه نیست
بعد از این از هیچ کار اکراه نیست
قلب شوفر مهربان و صاف بود
خیر خواه وخوب و با انصاف بود
گفت دارم یک رفیق منعطف
صاحب یک خودروی " تهران الف "
با رفیقم ساعتی دیدار کن
بعد از آن با خودروی او کار کن
شیخ با راننده فرمود ای عمو
لطف داری تو ولی تصدیق کو
گفت تصدیق از اساس کار ماست
چون نداری کل عمرت بر فناست