ب ای ها

وبلاگ رسمی بروبچ ب سمپاد رشت

ب ای ها

وبلاگ رسمی بروبچ ب سمپاد رشت

پررو بازی!!

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که
بندازنش بیرون خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه
مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!

چند روایت از ملانصرالدین

شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست.شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست. ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند. در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد. ادامه مطلب ...

رستم و برادر نیروی انتظامی...

چنین گفت رستم به برادر نیروی انتظامی ..... 

 

 

 

مقتول مرحوم علی دایی

چه شوخیایی که با بعضیا نمیکنن!!!  

 

 

 

مطلب طنز به روش بازگشتی!!!

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن….
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن….
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه….
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت….
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد…..
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت

ازدواج از دید دخترها در سنین مختلف(طنز)

یه دختر 18 ساله:به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه

دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی ؟؟؟؟؟مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او باید شوخ طبع، ورزشکار، شیک پوش، رمانتیک و شـنونده خوبی باشد. بله خصوصیات و صفات آن مرد بسیار طولانی است. دخـتر مـردی را میخواهد که او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدایا و دادن وعده عشق ابدی و جاویدان تـبدیل به الهه گرداند.

دختر 32 ساله: کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه

دختر 42 ساله :تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید) یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه

دختر 52 ساله: او فقط می خواهد... هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته

دختر 72 ساله: تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مردمورد علاقش هنوز نفس بکشه

توصیه به خانم های جوان

* اگر دوست دارید وقتى به خانه میآیید؛ یکى دور و برتان بچرخد و خودش را برایتان لوس بکند و نشان بدهد که از دیدن شما واقعا خوشحال است...

* اگر دوست دارید وقتى غذا مى پزید ؛ یکى باشد که هر چه جلویش بگذارید با علاقه بخورد و هیچوقت هم نگوید که دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست...

* اگر دوست دارید کسی را داشته باشید که همیشه ی خدا برای بیرون رفتن از خانه حاضر یراق باشد و هر روز و هر ساعتى که شما بخواهید همراه شما به کوچه و خیابان بیاید...

* اگر دوست دارید کسی را داشته باشید که هیچوقت کانال های تلویزیون را به میل خودش عوض نکند و به فوتبال هم علاقه اى نداشته باشد ؛ اما همپای شما تا بوق شب پای تلویزیون بنشیند و فیلم هاى رمانتیک تماشا کند...

* اگر کسى را میخواهید که هیچوقت بهانه های الکى نمى تراشد و از شما ایراد های بنى اسراییلى نمى گیرد...

* اگر کسى را میخواهید که برایش اهمیت ندارد که شما زشت اید یا زیبا ؛ چاق اید یا لاغر ؛ پیرید یا جوان...

* اگر کسى را مى خواهید که همواره به حرف های شما گوش میدهد و بدون قید و شرط دوست تان دارد...
توصیه میکنم که یک سگ بخرید

۲۴ ساعت از زندگی پسرها و دختر ها چگونه می گذرد؟؟؟!!!

 یه مطلب توپ دیگه حتما بخونین
ساعت از زندگی پسرها چگونه می گذرد؟؟؟!!!


8 صبح: تو رخت خواب…..

9 صبح: یکم وول میخوره  یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)

11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه) 

12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال  199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم  علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم  پاشو دیگه پرتش میکنه

2 ظهر:ماماااااااااااااان …..ناهار

3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟

4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

5 عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)

7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای گلسار حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!) 

۲۴ ساعت از زندگی دخترها چگونه می گذرد؟؟؟!!!

5صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..

6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .

7صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر کلاس داره!!!!!!!!

8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم 18 کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…

9صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)

10 صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .

11 صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون 19 تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .

12 ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

1 ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از 1.5 ساعت که قضیه خواستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .

2 ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!

3 ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!

4عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.

5 عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.

6 عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ دیوید بکام!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.

7 عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.

8 غروب: دختر در حال پیاده شدن از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.

9 شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)

10شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!

2شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.

5 صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره sms داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!! و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!! !

شوهران برگزیده جهان

پارسال ...
یکم از بلژیک

  

 

 

بقیه ادامه مطلب !!!!

ادامه مطلب ...

معرفی کتاب

حیفه که این وبلاگ با اینهمه مطلب یه معرفی کتاب نداشته باشه بنا بر این الان میخوام چن تا کتاب مخصوص سمپاد به شما معرفی کنم که به بخش های زیر تقسیم میشه: 


  ۱. مشکلات نوجوانان          ۲. داستانهای اخلاقی                    ۳. ادبیات کهن پارسی  

 

ابتدا به بخش ۱ میپردازیم ; کتاب نمونه ی بخش اول کتابی نیست جز.................. 

 

کتاب:مامان بیا جیش دارم! سروده شکوه قاسم نیا، انتشارات قدیانی 

 

توضیحات:این کتاب دقیقا برای سنین بین 11 تا 17 سالگی طراحی و نوشته شده نظمش ساده و روان است و تاثیر 

زیادی در ذهن خواننده میگذارد. 

 

 

  چند بیت از این کتاب: 

مامان بیا جیش دارم/فوریه خیلی کارم  

لگن بیار زود برام/تا خیس نشه شلوارم  

...


کتاب نمونه ی بخش دوم یعنی داستانهای پندآموز کتابی نیست جز: 

میمینی تومهد کودک /دوسته با فیل و اردک  _ سروده ی ناصر کشاورز

توضیحات :کتابی منظوم و بسیار زیبا که توصیه میشود در مدارس دبیرستان بعنوان کتاب کمک آموزشی تدریس شود.متاسفانه سطح این کتاب کمی از سطح راهنمایی بالا تر است و مخصوصا برای دختران دم بخت توصیه میشود. 

  

 


 

و کتاب نمونه ی بخش آخر کتابیست دربخش ادبیات پارسی بنام: 

 

"س"اول سه چرخه ست   _سروده شکوه قاسم نیا _ناشر:پیدایش

 

این کتاب نیز بشکل منظوم است و برای درک بیشتر و فهم عمیق معانی آن از بخشی مهیج بنام "رنگامیزی"استفاده نموده اند.  

 

  

در ضمن برای مهارت در درس ها به شما وسیله ای ۱۰۰ درصد ایرانی (ساخت چین به سفارش ایران) پیشنهاد میکنم که  در شکل میتوانید عکسی از این دستگاه را ببینید. 

 

 

امیدوارم از این اطلاعات ارزشمند تا عمق وجود استفاده کرده باشید. تا معرفی کتاب دیگر درود و صد بدرود. 

 

 علی ... پاییز 89

دلیل دیر کردن آتش نشان ها

امروز اومدم این مطلب رو بنویسم که چرا آتش نشان ها دیر به حادثه می رسن: 

بذاریم با یک مثال توضیح بدم.

 

فرض کنیم که خونه ی یک آدم آتش گرفته ( البته خدای نکرده!!!)

 

حدودا یه 15 دقیقه طول می کشه که آن شخص به سختی بتونه بوسیله ی حواس پنجگانه (1+5) بفهمه که خونش آتیش گرفته (گفتم که خدای نکرده!)

 

بعد از اون اولین اقدام مهم و اساسی و بسیار بسیار بسیار ...(آرایه ی تکرار!!!) تأثیر گذارش این هست که شیلنگ آب رو ور می داره و خودشو مانند یک آتش نشان فرض می کنه تا شهامت خودشو به دیگران نشون بده (باید ذکر کنم این شیلنگ کجا و آن شیلنگ کجا!!!!)

 

بعد از 5 دقیقه که می بینه اقدامش کار ساز نبوده و داره ضایع(فارسی را پاس بداریم عربی را زاپاس بهتره بگیم خز . البته خز هم عربی هست!!!) میشه میره سراغ کپسول آتش نشانی.

 

خلاصه 5 دقیقه طول میکشه کپسولو خالی کنه که می بینه بازم خاموش نمیشه (ممکنه خاموش بشه ولی ما داریم درمورد عمومیت صحبت می کنیم!

و پس از اون ، آن فرد بسیارفهیم (یا بهتره بگیم ....) به آتش نشانی زنگ میزنه .

برادران نیروی آتش نشانی هم با تمام سرعت خودشون رو می رسونن . البته در عرض 5 دقیقه! (به قول بروپچ "آن آقایان آمدند") و وقتی که میرسنن به نظر شما چی میبینن؟

 

بیایین حساب کنیم:

اونجا 15 دقیقه ، اینجا هم 5 دقیقه ....

 

در کل بدست می آید:

 

 30=5+5+5+15

حتما می فهمین که تا اون موقع چیزی به جز خانه ی سوخته  نمی بینن !

 

نظر بدین  

سینا

چگونه می توانیم بخریم (خرزن شویم )

حتما بخونیین آخرین دلیل از همه با حال تره

من فرهود گزینه ی 10 رو فیلتر کردم 

سلام خدمت همه ی دوستان خرزن البته الان از فرهنگستان زبان و ادب فارسی به من گفتند که از واژه ی خرزن استفاده نکن ولی امیدواریم بازدید کنندگان محترم ببخشند حالا بریم سر اصل ماجرا داستان از اونجایی شروع میشه که سال اول بودیم وبعد از دادن نمرات میان ترم خرزن ها و غیر خرزن ها معلوم شدن و ما به بعضی افراد کلاس مثل الی خرزن مراد بالخاش و... که بخاطر فراوانی در کلاس از گفتن اسم همه آن ها معذوریم خرزن میگوییم معاونان و معلمان مرکز علاوه بر تلاش های بسیاری که ما برای ترک این واژه به کار بردند ولی ما همچنان مقاومت کردیم و همچنان این وازه ها را بکار می بریم در آن زمان بدلیل زیاد بودن القاب و عناوینی مثل - لو- ترک – شیر برنج و دلمه لقب خرزن درمیان  این القاب نقش شاه داشت و وقتی به یکی میگفتی خرزن خوشحال میشد 

روش های خرزن شدن

1-همنشینی با خر زنان کلاس که خیلی زیاد هست

2- دارا بودن روحیه ی رسانایی

3- تشویق دیگران که شما را خرزن صدا کنند

4- ورقه در دست داشتن هنگام ورود به کلاس

5- درس خواندن در ساعات تفریح و ورزش

6- زدن عینک به عنوان مثال علی از زمانی که عینکی شده خرزن هم شده

7- گرفتن نمره ادبیات 9 به بالا (از 10 نمره )

8-داشتن روحیه ی بالخاشی

9-نداشتن کاغذ های اضافه در سر امتحان

10.-

.

.

.

تا 3 می شمرم نظر بدین اگر نظر ندین دوباره می شمرم

خارجی ها چه سوالاتی درباره ایرانیان در ذهنشان است؟

 

چرا زنان ایرانی بسیار زیبا هستند؟
چرا دختران ایرانی زیبا هستند؟
چرا ایرانی ها خودشان را فارس می نامند؟
چرا ایرانی ها کروات نمی بندند؟
ایرانی ها چرا سفیدند؟
ایرانی ها چرا می خواهند انقلاب کنند؟
ایرانی ها چرا عرب نیستند؟

باورتون نمیشه؟

ببینید:
.
.
.
.
.
.
.
 

.اگه بازم باورتون نشده خودتون برین گوگل امتحان کنین

در شبان غم تنهایی خویش...

 بعد از مطالبی که بروبچ گذاشتند و   نیز بعد از مدتها میخوام یه مطلب بذارم(به علامت تعجب نیازمندیم). 

 

امروز دارم یه شعر نوی زیبا براتون میذارم که متاسفانه نام شاعرش رو نمیدونم. 

پیشنهاد میکنم آروم آروم بخونید و اگه وقت کافی ندارید خواندنش را به وقت دیگه موکول کنید(ایول! چه قلمبه سلمبه حرف زدم!!). اما بی شوخی فقط با آرام خوند شعر میتوانید زیبایی اون رو دریابید. 

 

در شبان غم تنهایی خویش،

عابد چشم سخنگوی توام .

من در این تاریکی،

من در این تیره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گیسوی توام .

 

شکن گیسوی تو،

موج دریای خیال .

کاش با زورق اندیشه شبی،

از شط گیسوی مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .

کاش بر این شط مواج سیاه،

همه عمر سفر می کردم .

*****

...

وای، باران؛

باران؛

شیشه پنجره را باران شست .

از اهل دل من اما،

- چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

 

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

*****

خواب رویای فراموشیهاست !

خواب را دریابم،

که در آن دولت خواموشیهاست .

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،

 

و ندایی که به من میگوید :

« گر چه شب تاریک است

« دل قوی دار،

سحر نزدیک است

 

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند .

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمانها آبی،

- پر مرغان صداقت آبی ست -

دیده در آینه صبح تو را می بیند .

 

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال .

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری ؟

- نه؟

از آن پاکتری .

تو بهاری ؟

- نه،

- بهاران از توست .

از تو می گیرد وام،

هر بهار اینهمه زیبایی را .

 

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

*****

...

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!

کاروانهای فرومانده خواب از چشمت بیرون کن !

باز کن پنجره را !

 

تو اگر باز کنی پنجره را،

من نشان خواهم داد ،

به تو زیبایی را .

بگذر از زیور و آراستگی

من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد

که در آن شوکت پیراستگی

چه صفایی دارد

آری از سادگیش،

چون تراویدن مهتاب به شب

مهر از آن می بارد .

 

باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد؛

به عروسی عروسکهای

کودک خواهر خویش؛

که در آن مجلس جشن

صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس .

صحبت از سادگی و کودکی است .

چهره ای نیست عبوس .

کودک خواهر من،

امپراتوری پر وسعت خود را هر روز،

شوکتی می بخشد .

کودک خواهر من نام تو را می داند

نام تو را میخواند !

- گل قاصد آیا

با تو این قصه خوش خواهد گفت ؟! -

 

باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد

به سر رود خروشان حیات،

آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز؛

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز .

باز کن پنجره را ! -

- صبح دمید ! .

*****

...

گل به گل، سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تواند .

رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت

سوکواران تواند .

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک، اما آیا

باز بر می گردی ؟

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد !

*****

...

و چه رویاهایی !

که تبه گشت و گذشت .

و چه پیوند صمیمیتها،

که به آسانی یک رشته گسست .

چه امیدی، چه امید ؟

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید .

 

دل من می سوزد،

که قناریها را پر بستند .

که پر پاک پرستوها را بشکستند .

و کبوترها را

- آه، کبوترها را ...

و چه امید عظیمی به عبث انجامید.

*****

در میان من و تو فاصله هاست .

گاه می اندیشم ،

- می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری !

 

تو توانایی بخشش داری .

دستای تو توانایی آن را دارد ؛

- که مرا،

زندگانی بخشد .

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا،

سطر برجسته ای از زندگانی من هستی.

*****

...

من به بی سامانی،

باد را می مانم .

من به سرگردانی،

ابر را می مانم.

 

من به آراستگی خندیدم .

من ژولیده به آراستگی خندیدم .

- سنگ طفلی، اما،

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت .

قصه بی سر و سامانی من،

باد با برگ درختان می گفت .

باد با من می گفت :

« چه تهی دستی، مَرد!

ابرباورمیکرد.

*****

من در آیینه رخ خود دیدم

وبه تو حق دادم.

آه می بینم، می بینم

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

*****

...

بی تو در می یابم،

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را.

کاهش جان من این شعر من است .

آرزو می کردم،

که تو خواننده شعرم باشی .

- راستی شعر مرا می خوانی ؟ -

نه، دریغا، هرگز،

باورم نیست که خواننده شعرم باشی .

- کاشکی شعر مرا می خواندی ! -

*****

...

گاه می اندیشم،

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی، روی تو را

کاشکی می دیدم .

 

شانه بالا زدنت را،

- بی قید -

و تکان دادن دستت که،

- مهم نیست زیاد -

و تکان دادن سر را که،

- عجیب ! عاقبت مرد ؟

- افسوس !

- کاشکی می دیدم !

 

من به خود می گویم :

« چه کسی باور کرد

« جنگل جان مرا

« آتش عشق تو خاکستر کرد ؟

*****

...

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیها،

با تو اکنون چه فراموشیهاست .

 

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد !

 

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی،

- خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز بر پا نکنیم

 

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم .

 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه بر می خیزند

 

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

چه کسی برخیزد ؟

چه کسی با دشمن بستیزد ؟

چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

- آویزد

*****

دشتها نام تو را می گویند .

کوهها شعر مرا می خوانند .

 

کوه باید شد و ماند،

رود باید شد و رفت،

دشت باید شد و خواند .

 

در من این جلوه اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه پرهیز - که چه ؟

در من این شعله عصیان نیاز،

در تو دمسردی پاییز - که چه ؟

 

حرف را باید زد !

درد را باید گفت !

سخن از مهر من و جور تو نیست .

سخن از

متلاشی شدن دوستی است ،

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

...

*****

سینه ام آینه ای ست،

با غباری از غم .

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار .

...

من چه می گویم،آه ...

با تو اکنون چه فراموشیها؛

با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست .

 

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من .

 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیزند